بیست و شش

من هم از همه اهل زمین دلگیرم...

بیست و شش

من هم از همه اهل زمین دلگیرم...

چک آپ

روبروی من نشسته بود و منظر بود تا نوبتش بشه. و من طبق عادت خوب یا بد زل زده بودم بهش1.

اصلا ایرادی نداشت. هیچ زشتی و یا ایرادی تو صورتش نمیدیدی. موهاش ابروهش گونه هاش بینی ش لبهاش دندوناش هیکلش و... همه مناسب و یک بود.

ولی وقتی به دستاش نگاه کردم اون ظرافتی رو که باید میدیدمو ندیدم. ناخنای کوتاه و دست های کارکرده که معلوم بود کار خونه اینجوریش نکرده!

خانمی که کنار دستم نشسته بود سر حرفو باز کرد و ازش پرسید واسه چی اومده و ... که حرف به اینجا رسید که چندسالشه و ازدواج کرده یا نه که من گوشام تیز شد. گفت 16 سالگی ازدواج کرده و الآن یه دختر 14 ساله داره و 6 ساله که طلاق گرفته چون شوهرش معتاد بوده و چند باری هم تو کمپ خوابونده بودتش و اما فایده نداشته ولی بازم تحمل میکرده و بالاخره با 1000 بدبختی طلاقشو گرفته.

الآنم خودش سرپرسته خانواره و با چرخکاری روزگار میگذرونه. میگفت هرکی من و دخترمو میبینه میگه شما دو تا خواهرین و باورش نمیشه که من مامانشم.

اومده بود واسه چک آپ. شهرداری یه طرح داده به عنوان طرح توانمندسازی زنان سرپرست خانوار و اونم اومده بود که با شرکت تو این طرح اسمش از لیست حذف نشه و بیمه تکمیلی اش نسوزه!

از 7 صبح اونجا بود و ساعت 5 بعد از ظهر بود که هنوز وقتش نشده بود. دخترشم خونه بود.

40 تا زن سرپرست خانوارو آورده بودن اونجا و بدون هیچ هماهنگی و نظمی رهاشون کرده بودن تو بیمارستان و میخواستن که توانمندشون کنن.

دست شهرداری درد نکنه. تا باشه از این چک آپا.

1. من کلا علاقه به نگاه کردن هر چی خوشگله دارم مخصوصا این دختر پسرای نوجوون و تازه به دوران رسیده که کلشون بوی قرمه سبزی میده و تو مخشون یه چیزای دیگه ست که تو یه سن خاصی به وجود میاد. 

پ.ن. به خدا چشم چرون نیستم از تیپشون خوشم میاد. مثل دیدن شو از تلویزیون!

کنفسیوس

به جای نفرین تاریکی چراغی بیفروزید.

کنفسیوس


توضیح: این جمله رو یه دوست عزیزی برام فرستاد و من رو تکونم داد. 

دیدم نه تنهاراست میگه بلکه درست هم میگه.

ولی باید اول مفهوم چراغ و تاریکی رو خوب دونست.

م.ج.

ببخش که چندروزیست دوباره تلخم

ببخش که باز کم یا پر حرفم


بغضم لخته خونی شده است غلیظ

ببخش بغضم را که باران نمیشود بر تختم 


ببخش که گذشته ام زخم دار است

ببخش که افکارم رقص کفتار است 


دیگر نگران نیستم بر این سردردهای مریض 

ببخش که زانوانم درد دار است


ببخش و باز دوستت دارم

ببخش و بمان که دوستت دارم


همه دنیایم تویی ای نازنین ای عزیز 

ببخش و بدانکه تا ابد دوستت دارم.


پ.ن.

1. محض اطلاع این شعرو همسرم برام امروز گفته

2.گفتم وبلاگو با شعر آقا متبرک کنم

3. بله کسی منو صدا کرد ؟ کیه؟ کیه؟

میلاد منجی بشریت مبارک باد

من امروز ... 

دست ها را برده ام بالا

و از عمق وجود خود 

خدایم را صدا کردم

نمی دانم چه می خواهی

ولی امروز...

برای تو 

برای رفع غم هایت 

برای قلب زیبایت 

برای آرزوهایت 

به درگاهش دعا کردم

و می دانم!

خدا از آرزوهایت خبر دارد

یقین دارم! 

دعاهایم اثر دارد.


افتتاحیه

امروز تصمیم گرفتم یه حرکتی کرده باشم که با دیروز متفاوت باشه

تصمیم گرفتم یه وبلاگه دیگه با موضوعه دیگه برا خودم بزنم

امروز نیمه شعبان بود و سالگرد قمری ازدواجم

اما با روزای دیگم بسیار بسیار متفاوت تر بود

صبح با ناراحتی از خواب پا شدم و تا همین الآنشم سرم درد میکنه

شاید با خودتون بگین داری ادای آدم تنگارو در میاری ولی نه باور کنین که همین جوری بود

خسته بودم از خودم و اطرافیان نزدیک و دورم

خسته بودم از تلویزون مسخرمونو و مردمی که بیرون تو خیابونا بودن

خسته بودم از این همه مسخره گی و ...

آخرش که چی!؟

تا کی باید این جوری باشه؟

تا کی باید این بی تفاوتی و بی غیرتی ادامه داشته باشه

پس کی باید زندگی و کرد و از زندگی کردن دیگران لذت برد

با آقا بیا گفتن کار درست نمیشه

باید یه کاری کنم

باید یه کاری کنیم

باید جنبید...

میخوام با نوشتن شروع کنم.

پس کمکم کنین.