بیست و شش

من هم از همه اهل زمین دلگیرم...

بیست و شش

من هم از همه اهل زمین دلگیرم...

کفشهایم کو؟

انگار دستشاو بازکرده بود و داشت منو به سمت خودش دعوت میکرد. زیباییش منو محو خودش کرده بود. همیشه دنبال یه همچیم چیزی بودم. هر روز که میرفتم مدرسه میدیدمش. یه چند دقیقه بهش خیره میشدم و بعد دوباره راهو میکشدمو میرفتم. شبها همش بهش فکر میکردم. تو ذهنم تصورش میکردم که مال منه. زندگیم شده بود فقط اون.تنها چیزی که میخواستم این بود که داشته باشمش.

بالاخره یه شب قبل از خواب تصمیممو گرفتمکه فردا حتما برم و بگیرمش.صبح شد. رفتم دوش گرفتم. بعد بهترین لباسمو پوشیدم. به خودم رسیدم و تو آینه به خودم زل زدم و با گفتن یه آره بلند به خودم راهمو کشیدمو رفتم به سمتش.

رسیدم به مغازه ش. هنوز اونجا بود. همیشه دلهره داشتم که یکی بیاد و زودتر از من به دستش بیاره. برای بار آخر رفتم و نگاهش کردم. اونم داشت منو نگاه میکرد و بیشتر از همیشه خودشو مشتاق نشون میداد.

رفتم داخل و سلام دادم. پسرک داخل مغازه مشغول بازی با گوشیش بود. سرشو آورد بالا و گفت: سلام خانم بفرمایید! گفتم ببخشید آقا کد 111 رو میشه برام بیارید. گفت: بله چه سایزی؟ گفتم همونی که پشت ویترین گذاشتینو میخوام همون سایزمه میدونم. پسرک با تعجب سر تکون داد و گفت چشم مغازه خودتونه ... و آوردش. وقتی تو دستم گرفتمش باورم نمیشد. زود گرفتمش تو بغلم و گفتم دیدی بالأخره بدستت آوردم. پسرک که همین جوری ماتش برده بود و مثل دیوونه ها نگام میکرد گفت خانم حالتون خوبه. گفتم بله بهتر از این نمیشه. بعد رفتم جلوی آینه و نشستم رو صندلی. کفشامو درآوردم و کفشای جدیدمو پام کردم. بعد پاهاو دراز کردم و تکونشون دادم. بعد یه مرتبه پاشدم و خودمو ورانداز کردمو شروع کردم به چرخیدم. چرخیدمو چرخیدمو خندیدم و قهقه زدم تا سرم گیج رفتو افتادم زمین. چشام سیاهی میرفت. تا چند ثانیه نمیتونستم جایی رو ببینم بعد که چشامم حالت طبیعی خودشونو به دست آوردن یه مرتبه متوجه شدم که تو مغازه نیستم. نفسم در نمیومد. همه چی ساکت و عجیب غریب بود. چیزی رو تو پاهام حس نمیکردم.

من خواب بودم. آره خواب بودم. وقتی فهمیدم که همه چیو تو خواب دیده بودم اشک تو چشام جمع شد و بلند فریاد زدم: کفشام کووووووووووووووووووووووووو...!!!

نظرات 12 + ارسال نظر


عالی بود

اول فکر کردم داری در مورد آل استار های زردت می نویسی

بمیرم برات کفشهایت رو ازت گرفتن

بچه بگیر بخواب همه رو زا به را کردی!

هیجان ماجرا تا جایی که برسی توی مغازه خوب بود. بعدش کم شد.
در ضمن، پسرک مغازه دار خیلی پررو بود. به تو چه که حال مشتریِ خانمت رو میپرسی! دهه! شما سرت به کارت باشه.

نویده آل استار زرد داره؟!!!

یعنی انقدر دوسش داشتی که خوابشو دیدی

طوفان 1391,11,19 ساعت 09:32

سلام نا پیدا
فکر کردم دیگه از من خوشت نمی یاد؟!
باز شادم کردی

طوفان 1391,11,20 ساعت 08:42

سلام
پ.ن یعنی چی؟
راستی یه چی می گم جوگیرنشیا
خوش به حال شوهرت که زنی باحال،انشاگووکارکنی مثل توداره...
سلام برسونیدخدمتشون
فدات :زهرا

یعنی پی نوشت

tofan 1391,11,22 ساعت 11:41

یه دوستی دارم خوشکله
فرارکرده زدستم
دوریش برایم مشکه
کاشکی اونو می بستم...
کجایی خانمی ؟دلم برات یه ذره شده
رسیدی سربزن
بابای

سه هفتس ننوشتید ها کجایید؟

TOFAN 1391,12,08 ساعت 17:58


یک نفر همره باد

آن یکی همسفر شعر وشمیم

یک نفرخسته ازاین دغدغه ها

آن یکی منتظر بوی نسیم

همه هستیم در این شهر شلوغ

این کافیست که همه یاد همیم

سلام خانمی کجایی؟
دیگه داری حرصمو در میاریا...!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد