ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
امروز تصمیم گرفتم یه حرکتی کرده باشم که با دیروز متفاوت باشه
تصمیم گرفتم یه وبلاگه دیگه با موضوعه دیگه برا خودم بزنم
امروز نیمه شعبان بود و سالگرد قمری ازدواجم
اما با روزای دیگم بسیار بسیار متفاوت تر بود
صبح با ناراحتی از خواب پا شدم و تا همین الآنشم سرم درد میکنه
شاید با خودتون بگین داری ادای آدم تنگارو در میاری ولی نه باور کنین که همین جوری بود
خسته بودم از خودم و اطرافیان نزدیک و دورم
خسته بودم از تلویزون مسخرمونو و مردمی که بیرون تو خیابونا بودن
خسته بودم از این همه مسخره گی و ...
آخرش که چی!؟
تا کی باید این جوری باشه؟
تا کی باید این بی تفاوتی و بی غیرتی ادامه داشته باشه
پس کی باید زندگی و کرد و از زندگی کردن دیگران لذت برد
با آقا بیا گفتن کار درست نمیشه
باید یه کاری کنم
باید یه کاری کنیم
باید جنبید...
میخوام با نوشتن شروع کنم.
پس کمکم کنین.