بیست و شش

من هم از همه اهل زمین دلگیرم...

بیست و شش

من هم از همه اهل زمین دلگیرم...

همین جوری

نظم در غذا خوردن

همون طور که گفتم مریضم. پس زیاد جدیم نگیرید.

دیدم بوی سلامتی میده عکسش، گفتم بذارم تو وبلاگم حال بده.

سرماخوردگی

تمام سلول های بدن برای فعالیت نیازمند اکسیژن هستند. این گاز از طریق دستگاه تنفسی و گردش خون به بدن می رسد و دی اکسیدکربن که محصول زائد فعل و انفعالات در بدن است نیز به وسیله همین دستگاه ها از بدن خارج می شود.

اکسیژن از طریق دیواره ریه ها به درون سرخرگ ها انتشار می یابد تا در سراسر بدن انتقال پیدا کند. دی اکسیدکربن نیز برای خروج از بدن، از طریق سیاهرگ ها به درون ریه ها منتشر می شود و وارد هوای بازدم می شود.

سلامتی مجاری تنفسی وابسته به دریافت هوای فاقد میکرب و آلودگی است. بیش از 200 نوع ویروس شناخته شده که بر دستگاه تنفسی فوقانی اثر می کنند و سبب سرماخوردگی می شوند. در اغلب موارد، سرماخوردگی ها خفیف بوده و به طور معمول در طی یک هفته بهبود می یابند.


پ.ن.من الآن سه روزه که مریضم.

پ.ن.1. اصلا اکسیژن چی هست؟!

پ.ن.2.برگرفته شده از یک داستان تخیلی!

پند بنده

برداشتن قدمهای بزرگ در زندگی باعث پاره شدن خشتک انسان میشود.

درخت و پسر

این داستان کوتاه و قشنگ رو تو یه جایی خوندم بعدیادم اومد بچه که بودم کارتونشم دیدم! 

گفتم بذارم تا شما هم بخونید. 

روزی روزگاری درختی بود ….
و پسر کوچولویی را دوست می داشت.
پسرک هر روز می آمد
برگ هایش را جمع می کرد
از آن ها تاج می ساخت و شاه جنگل می شد.
از تنه اش بالا می رفت
از شاخه هایش آویزان می شد و تاب می خورد
و سیب می خورد
با هم قایم باشک بازی می کردند .
پسرک هر وقت خسته می شد زیر سایه اش می خوابید .
او درخت را خیلی دوست می داشت
خیلی زیاد
و در خت خوشحال بود
اما زمان می گذشت
پسرک بزرگ می شد
و درخت اغلب تنها بود
تا یک روز پسرک نزد درخت آمد
درخت گفت : « بیا پسر ، ازتنه ام بالا بیا و با شاخه هایم تاب بخور ،
سیب بخور و در سایه ام بازی کن و خوشحال باش . »
پسرک گفت : « من دیگر بزرگ شده ام ، بالا رفتن و بازی کردن کار من نیست .
می خواهم چیزی بخرم و سرگرمی داشته باشم .
من به پول احتیاج دارم
می توانی کمی پول به من بدهی ؟
درخت گفت : « متاسفم ، من پولی ندارم »
من تنها برگ و سیب دارم .
سیبهایم را به شهر ببر بفروش
آن وقت پول خواهی داشت و خوشحال خواهی شد .
پسرک از درخت بالا رفت
سیب ها را چید و برداشت و رفت .
درخت خوشحال شد .
اما پسر ک دیگر تا مدتها بازنگشت …
و درخت غمگین بود
تا یک روز پسرک برگشت
درخت از شادی تکان خورد
و گفت : « بیا پسر ، از تنه ام بالا بیا با شاخه هایم تاب بخور و خو شحال باش »
پسرک گفت : « آن قدر گرفتارم که فرصت بالا رفتن از درخت را ندارم ،
زن و بچه می خواهم
و به خانه احتیاج دارم
می توانی به من خانه بدهی ؟
درخت گفت : « من خانه ای ندارم
خانه من جنگل است .
ولی تو می توانی شاخه هایم را ببری
و برای خود خانه ای بسازی
و خوشحال باشی. »
آن وقت پسرک شاخه هایش را برید و برد تا برای خود خانه ای بسازد
و درخت خوشحال بود
اما پسرک دیگر تا مدتها بازنگشت
و وقتی برگشت ، درخت چنان خوشحال شد که زبانش بند آمد
با این حال به زحمت زمزمه کنان گفت :
« بیا پسر ، بیا و بازی کن »
پسرک گفت : دیگر آن قدر پیر و افسرده شده ام که نمی توانم بازی کنم .
قایقی می خوانم که مرا از اینجا ببرد به جایی دور می توانی به من قایق بدهی ؟
درخت گفت : تنه ام را قطع کن و برای خود قایقی بساز
آن وقت می توانی با قایقت از اینجا دور شوی
و خوشحال باشی .
پسر تنه درخت را قطع کرد
قایقی ساخت و سوار بر آن از آنجا دور شد .
و درخت خوشحال بود
پس از زمانی دراز پسرک بار دیگر بازگشت ، خسته ، تنها و غمگین
درخت پرسید : چرا غمگینی ؟ ای کاش میتوانستم کمکت کنم
اما دیگر نه سیب دارم ، نه شاخه ، حتی سایه هم ندارم برای پناه دادن به تو
پسر گفت : خسته ام از این زندگی ، بسیار خسته و تنهام
و فقط نیازمند با تو بودن هستم ، آیا میتوانم کنارت بنشینم ؟
درخت خوشحال شد و پسرک پیر کنار درخت نشست و در کنار هم زندگی کردند
و سالیان سال در غم و شادی ادامه زندگی دادند …
 

پ.ن. رفیق بی کلک مادر! 

فردوسی

چو با تخت منبر برابر شود   

همه نام بوبکر و عمّر شود 

تبه گردد این رنجهای دراز 

نشیبی دراز است پیش فراز 

از ایرانی و ترک و از تازیان  

نژادی پدید آید اندر میان  

بریزند خون از پی خواسته 

شود روزگار مهان کاسته 

زیان کسان ازپی سود خویش  

بجویند و دین اندر آرند پیش  

 

 

 

 

امروز یه نفر تو سخنرانیش داشت از دانشجوها و نسل جدید کشور امارات متحده عربی (عربستان) صحبت میکرد. 

میگفت نسل جدیدشون دیگه این مطلبو  که "خلفای آل سعود کنونی همون جانشینان خلفای زمان بعد از وفات پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله) هستند" قبول ندارن و این نشانه بیداری امت عرب محسوب میشه. 

حالا این سوال پیش میاد که نسبت دادن بعضی آدما به بعضی بزرگا آیا تو همه جا اشتباهه و تو ایران درسته و یا ما ملتی هستیم که دنبال بت سازی و بت پرستی ایم. 

 

 

پ.ن. دلم برا ابوالقاسم یه ذره شده. (منظورم فردوسی کبیره) 

چی میشد بابای آدم فردوسی بود شوهرش سعدی داداشش حافظ و مادرش پروین. 

راست میگم  

چی میشد آخه...